تجربه من ۳: شروع کار حرفه‌ای برنامه نویسی

بعد از اون همه کش و قوس سر انتخاب تخصص برنامه نویسی و در نهایت رسیدن به آرزوی اینکه بفهمم کدهای سایت چطوری دارن کار می‌کنن، همزمان با اتمام دانشگاهم، نیاز به کار حرفه‌ای رو احساس کردم و با توجه به تجربیات قبلی‌ام شروع کردم به کار اما مثل اینکه همه چیز اون‌طور که می‌خواستم در ابتدا پیش نرفت.

یعنی حتی بعد از استخدامم توی یک شرکت به این نتیجه رسیدم که من چقدر دانشم کمه! با وجود این‌که من توی جغرافیایی زندگی می‌کردم که با برنامه نویس های حرفه‌ای ارتباط حضوری نداشتم و از طرفی همیشه سر انتخاب شغلم دو به شک بودم؛ ‌اینا به نظرم باعث شده بود که چندین سال خیلی خوب رو صرف تجربه چیزهای مختلف کنم و اگه بخوام رک و راست نیمه خالی لیوان رو ببینم، کلی زمان رو از دست دادم.

راستش همیشه برام مهم بود که از تجربه افراد استفاده کنم، همیشه راه آسان و کوتاه رو برای کسب درآمد برم و خب همین کار رو هم می‌کردم، لقمان آوند با دوره‌های سون لرن، حمیدرضا نیرومند در سایت آفتابگردان و خیلی از اساتید و برنامه نویس‌های دیگه که از طریق اینترنت باهاشون آشنا شده بودم توی این مسیر خیلی منو امیدوار به ادامه مسیر کردند اما مشکل اصلی این بود که من یک چیزی رو بلد نبودم و اون پول درآوردن از تخصصم بود!

الآن می فهمم که نداشتن این مهارت چه به صورت مجازی که قبلا باهاش دست و پنجه نرم می‌کردم و چه به صورت حضوری چقدر به من آسیب زد.

این شاید بزرگ‌ترین درد و ناامیدی های مکرر من از تلاش پیوسته در مسیر برنامه نویس شدن بود. اگه رضا دهقانی رو با شرایطش ببینید به طوری‌که هرکجا رو که نگاه می‌کردم توی شهرم هیچ کسب و کاری رو نمی دیدم که به من نیازی داشته باشه، از طرفی نمی تونستم به جامعه، خانواده و حتی دوستان نزدیکم بفهمونم که من می‌تونم با برنامه نویسی کارهای خیلی خفنی انجام بدم، می تونم ازش پول دربیارم اما خب چیزی که همه ازم می پرسیدن این بود: چطور می‌تونی با کامپیوتر پول دربیاری؟ مگه تا حالا که اینقدر نشستی پشت کامپیوترت چقدر ازش درآوردی؟

همین افکارم بود که نمی‌گذاشت با خیلی‌ها این ایده رو مطرح کنم. برم ارتباط بسازم و با بقیه حتی اون رو درمیون بزارم. این ترس‌های عجیبی که منو غرق در خودش کرده بود باعث چندین سال تعلل و سردرگمی شد. از طرفی وسواس سر شناخت استعدادها و علایقم هم مزید بر علت بود؛‌ به طوری‌که با توجه به توصیه‌هایی که می‌شنیدم همیشه از هرچیزی که خوشم می‌یومد فورا تستش می‌کردم. انیمیشن سازی،‌ ادیت فیلم، طراحی پوستر، مدیریت سایت، وردپرس و ... .

این سال‌ها گذشت و من همین‌طور شاید لاکپشتی به مسیرم ادامه میدادم تا اینکه بعد از دانشگاه من دیگه واقعا باید می رفتم سراغ کار و کسب درآمد از تخصصی که این همه سال براش زحمت کشیده بودم.

شغلی که نمی تونستم درباره اش به اطرافیانم توضیح بدم، چون توی زندگی شون لمسش نمی‌کردن، در سال ۱۴۰۳ یعنی تقریبا ۱۰ سال بعد از آشنایی ام با برنامه نویسی تبدیل به رشته‌ای شد که با وجود تلفن های همراه توضیحش دیگه خیلی سخت هم نبود. تقریبا دست هر آدمی یک گوشی هوشمند بود که می رفت برای خودش توی اپلیکیشن ها و سایت های مختلف و به این شکل می‌تونستم بگم که منم بلدم یکی از این سایت ها بسازم!

اگر هم ازم می‌پرسیدن که یعنی چی؟ قورا نمونه سایت‌هایی رو که ساخته بودم نشونشون می‌دادم و بالاخره انگار موفق شده بود. اما هنوز یک چیزی اذیتم می‌کرد، مهارت، تخصص رو بلد بودم مهم نبود تا چه حد توش متخصص بودم می‌تونستم به انرژی فوق العاده نوجوانی فورا هر چیزی رو یاد بگیرم ولی من هنوز درآمد قابل توجهی نداشتم.

 

روشن‌بینی و دورنگری استاد با تجربه‌ام

استادی که واقعا نگاه و دیدم رو نسبت به رشته کامپیوتر عوض کرد، دکتر مرادی، بودند. چیزهای خیلی زیادی ازشون آموختم مثل تاکیدشون روی این‌که:

هیچ وقت مثل کامپیوتر نشید، شما ربات نیستید انسان هستید. متاسفانه خیلی از کسایی که پشت کامپیوتر می شینن یا با ماشین آلات صنعتی کار می‌کنن بعد از مدتی رفتارشون هم شبیه همون ها میشه. منطقی مسائل رو می‌بینن و در زندگی‌شون هم مثل ماشین ها رفتار می‌کنن.

این‌ها رو که می‌شنیدم خیلی نگاهم (vision) بازتر شد. دیگه صرفا برای کسب درآمد و یک شغل به برنامه‌نویسی و طراحی و توسعه سایت نگاه نمی‌کردم. اون رو ابزاری برای حل نیاز و مشکل بشر می‌دیدم. چیزی که می‌تونه زندگی انسان‌های بی‌شماری رو راحت‌تر از قبل کنه.

ایشون یک نکته کلیدی دیگه هم به من آموخت:

الآن دیگه دوره اینکه برای بقیه سایت و پروژه بزنی گذشته. دنیا داره به سمت دیگه‌ای میره. سایت‌سازها و اپلیکیشن سازها اومدند. وقت‌تون رو با این کارها تلف نکنید.

راستش وقتی که من این رو از ایشون شنیدم، تمام اهداف و آرزوهام یکهو فرو ریخت.

خیلی احساس ناامیدی،‌ عجز و سرخوردگی عجیبی منو فرا گرفت. با خودم ساعت ها فکر می‌کردم که یعنی یا من توی این مسیر خیلی کند دارم پیش میرم یا اینکه سرعت رشد رشته فناوری اطلاعات و کامپیوتر خیلی بیشتر از منه!

مشکل چیه؟ چرا من هر چقدر تلاش می‌کنم نمیرسم! این‌ افکار داشت منو داغون می‌کرد که با مشورت ایشون یادگیری فریم ورک ها و ابزارهای مورد نیاز بازار رو شروع کردم. با لاراول آشنا شدم و دوباره امید و زندگی بهم برگشت :) اما این‌بار خب من می دونستم که هر دانش و تجربه‌ای تاریخ انقضایی داره. در دنیای کامپیوتر باید خیلی حواسم جمع باشه که چه مسیر و هدفی رو انتخاب می‌کنم.

 

استارتاپ یا ادامه یادگیری برنامه نویسی، دوباره شک و تردید

بعد از نشستن سر کلاس های اساتید دانشگاه و یادگیری یک سری مفاهیم تئوری در مورد استارتاپ، دیدن مرکز های نوآوری و شنیدن اخبار و البته درآمدهای خیلی خوب استارتاپ به این فکر افتادم که چرا من دارم خودم رو با یادگیری این مفاهیم عجیب و غریب عذاب میدم؟ بهتر نیست برم سمت کارآفرینی و با زدن استارتاپ خودم به جای این‌که این‌قدر خودم رو با یادگیری برنامه‌نویسی دارم عذاب می‌دم، با مدیریت و داشتن یک استارتاپ کلی درآمد کسب کنم؟

این شد که تمرکزم دوباره از مسیر یادگیری برنامه نویسی از سال های ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۲ به یادگیری جسته و گریخته در مورد کارآفرینی و برنامه نویسی هم پرت شد.

 

رفتن سمت کارآفرینی، یادگیری فروش و بازاریابی و از این جور چیزا

بعد از اون وسوسه هایی که داشتم سمت انتخاب مسیر ساده‌تر و از طرفی وقتی که باور داشتم که تا ۲۵ سال از این شاخه به اون شاخه پریدن هیچ ایرادی نداره به خودم این اجازه رو دادم که کمی درباره فروش، بازاریابی، زمانی حتی بورس هم بدونم. به فروش خیلی علاقه‌مند شده بودم تا حدی که می‌خواستم به طور جدی برم سمت یادگیری اش که خدا رو شکر تصمیم عوض شد.

روزمرگی‌های من یک دوره‌ای به این شکل بود که هر هفته ممکن بود به سبب آشنایی با یک مبحث جدید، رفتن به یک وبینار جدید (زمان کرونا واقعا جا افتاده بود) و ... هر روز چیزهای خیلی جدیدی رو برم سمتش.

من یک اشتباهی که خیلی داشتم فکر می‌کردم که خودم به تنهایی باید همه کارها رو انجام بدم. ربشه‌اش از مدرسه میومد، یکی از بدترین چیزهایی که در طی سال‌ها بهمون یاد داده بودن، درس خوندن و کارکردن به تنهایی بود. در واقع اصلا با مفهوم کارتیمی آشنا نشده بودیم مخصوصا در کارهای جدی مثل کنکور خودمون به تنهایی عمل می‌کردیم و نمی‌دونستم که یک استارتاپ موفق با تیم پیش می‌ره. برای همین این باور اشتباه داشت من رو به سمت یادگیری سطحی مشاغل مختلف می‌برد.

 

پیش به سوی استارتاپ

راستش یادگیری مفاهیم برنامه نویسی خیلی سخت هم نبود. اتفاقا همیشه خدا رو شکر می‌کنم که کلی مفاهیم جدید هست که می‌تونم ساعت ها با یادگیری اون ها لذت ببرم ولی چیزی که منو اذیت می‌کرد این بود که من به گفته استادم می‌خواستم قید پروژه و طراحی سایت رو بزنم. از طرفی بعد از این‌که هم دانشگاهی ها و دوستانم منو شناختند دو تا پیشنهاد کوفاندری برای شروع یک استارتاپ هم بهم شد.

کار توی مرکز نوآوری برای مدتی بهم دنیای واقعی استارتاپ رو اندکی نمایان کرد. راستش من اون جا استارتاپ و فضای کار اشتراکی، تیم های استارتاپی و فضای کاری استارتاپ رو از نزدیک دیدم.

شروع کردم به خوندن چندتا کتاب مثل از صفر به یک از پیتر نیل و کتاب استارتاپ ناب. راستش قبل از اون من همیشه دنبال نقشه راه بودم. در واقعا مهارت تحمل ابهامم خیلی ضعیف بود. نمی‌تونستم که به طور مداوم در کنار درس‌های دانشگاهی و موضوعات جدیدی که هر روز یاد می‌گرفتم به همون مسیری که قبل از دانشگاه انتخاب کرده‌بودم ادامه بدم.

وقتی که می‌شنیدم دیگه این کارها قدیمی شده، دیگه دوره شرکت‌های طراحی سایت، شرکت‌های ارائه هاستینگ و ... گذشته؛ فکر می‌کردم که با حضور هوش مصنوعی هم به زودی دیگه نیازی به برنامه‌نویسی هم نیست. انگار آرزوهای دوران نوجوانی‌ام تاریخ انقضایی داشت و خیلی وقت بود که گذشته بود. من تازه این رو توی دانشگاه فهمیدم.

برای همین ترس از اشتباه دوباره و هدر دادن وقت و انرژی روی یک هدفی که معلوم نیست بگیره یا نگیره منو به سمت این برد که همیشه قبل از انجام هر کاری مشورت کنم و البته اوایل دانشگاهم یک نقشه راه از دانشگاه بیرجند پیدا کرده بود که اشتباها مشخص کرده بود که هر ترم باید چه نرم افزارها و مهارت‌هایی رو یاد بگیریم. متاسفانه بیشتر به درد پژوهش می‌خورد تا صنعت و هدف من. مثلا ‌ یادگیری نرم افزارهای SPSS و متلب یکی از اون ها بود. شاید به دید من کمک کنه اما خب خیلی منو از هدفم دور می‌کرد اما بخش های خوبی هم داشت مثلا معرفی کتاب. یادمه چون کتاب از صفر به یک رو پیشنهاد کرده بود به محض اینکه توی مرکز نوآوری دیدمش فرصت رو غنیمت شمردم و شروع کردم به خوندنش.

در عین حال که سه تا فرصت برای شروع یک استارتاپ پیش روم بود، این‌بار با مشورت پیش رفتم و ... .

ممنون که این قسمت رو هم خوندید. هدف از به اشتراک گذاری این سلسله مطالب انتقال تجربه است. دوست دارم کسایی که مثل من برنامه نویسی رو دوست دارن با خوندنشون حداقل چند سال جلو بیوفتن و خیلی سریع تر و ساده تر از من به هدف شون برسن.

ازتون می‌خوام که از تجربه‌های بقیه افراد هم مسیرتون استفاده کنید ولی همون طور که خودتون هم می دونید اشتباه جزئی از یادگیریه اما تکرار اشتباه هست که دیوانگیه.

این سری تجربه ها همچنان ادامه دارد... .

Image placeholder

رضا دهقانی

داستان از یک hello world! ساده شروع شد، وقتی که برای اولین بار یک برنامه ساده به زبان QBasic رو به کمک کتاب برنامه نویسی به زبان کیوبیسیک نوشته (در حال تکمیل) اجرا کردم. اون لحظه احساس وصف نشدنی ای داشتم؛ فکر میکردم مثل کریستف کلمب به یک قاره ناشناخته پا گذاشتم! از اون جا بود که مسیر زندگی من عوض شد ولی برای شرایط من بدون هیچ استادی به جز گوگل بزرگوار خودآموزی اون قدرها هم ساده نبود... .

همیشه اول بودن جذابه! اولین نظر این پست رو تو بزار :)