نظم عامل اصلی موفقیت در هر کاری (تجربه ۸)

در واقع خیلی از رفتن به خدمت سربازی می‌ترسیدم و بیشتر ترس ام هم از فراموشی مفاهیم برنامه نویسی و دوباره شروع کردن یادگیری و عقب افتادن از کارهام بود. زمان زیادی رو از دست دادم و کاملا این رو قبول دارم؛ شاید اصلا مثل قبل تمرکز لازم رو روی کار و اهداف کاریم ندارم ولی در عوض به نظرم اونقدرها هم بد نبود راستش مقاومت های ذهنی‌ام در برابر رفتن به خدمت باعث شده بود که به هر دری بزنم ولی تلاش هام متاسفانه بی نتیجه موند و من هم بالاخره آش خور شدم ;)

روزهای اول جهنم بود. سخت ترین روزهای زندگیم تا به الآن. راستش تا حالا تصور همچین سمی رو هم نداشتم با اینکه خیلی از دوست و آشنایانم پرسیده بودم ولی در عمل فراتر از تخیلاتم برام سخت می‌گذشت. عمل به برنامه سین روزانه طبق ساعت شاید مشکل ترین بخش قضیه بود.

این‌جا بود که به تازگی مفهوم کلمه نظام رو درک کردم. اینکه میگن نظم داشته باش یعنی چی! راس ساعت بیدار باش می‌خورد و بعد از اون مشغول انجام اون برنامه بسیار فشرده و نظافت و رژه در صبحگاه و گذروندن کلاس ها می‌شدیم. قبل از شروع کلاس ها باز سخت تر می‌گذشت چون باید ساعت های بسیاری رو به خاطر اشتباهات بقیه همه مون تنبیه می شدیم. بعد از اینکه کلاس ها شروع شد از فشار دوره آموزشی خیلی کمتر شد ولی باز هم مشکل اجرای اون برنامه فشرده وجود داشت.

من کاملا موافقم با این قضیه که آدم در شرایط سخت از خودش آنچنان تلاش و انرژی ای نشون میده که هرگز قبل از اون به فکرش هم نمیرسیده که همچین توانایی هایی توی خودش داره. به این دلایل بود که خودم رو متقاعد کردم که طبق دستورات بدون عذاب دادن خودم عمل کنم.

عادت میکنیم: بنی آدم بنی عادته

خیلی ویژگی مثبتی هست که داریم من به این شرایط با عوض کردن دیدگاه ام عادت کردم. عادت کردم که صبح زود بیدار بشم تختم رو در چند دقیقه مرتب (اصطلاحا آنکادر کلمه ای فرانسوی به معنی مرتب کردن تخت سرباز می‌باشد ) کنم، در صف های متعدد سرویس بهداشتی، تلفن عمومی، سلف و ... صبور باشم، در سردترین ساعت ها روی برجک مشغول پاسداری (نگهبانی) باشم و بالاخره یک ورژن جدیدی از قابلیت های خودم رو کشف کنم که مطمئنم بدون قرارگرفتن در این شرایط هرگز قابل دستیابی نبود.

الآن احساس میکنم که خیلی تغییر کردم؛ با اینکه مدت زمان زیادی نگذشته و به زودی هم دوران آموزشی تموم میشه اما خب خاطرات و توانایی ای که از خودم توی اون شرایط دیدم رو هرگز فراموش نمی کنم. آدم هر چقدر هم که شرایط سخت باشه می‌تونه با عوض کردن دیدگاهش به راحت ترین شیوه ممکن به زندگی و تلاشش ادامه بده. خیلی این تجربه بهم کمک کرد و مطمئنم اگه در آینده بخوام یک کار طاقت فرسایی رو انجام بدم، یاد این روزها میوفتم و با اعتماد به نفس و توکل برای انجامش اقدام میکنم.

نظم رو باید از نظام و سربازی یاد گرفت

سربازی تمرین عملی و بوت کمپ خیلی مفیدی برای تمرین نظم و انضباط هست. مخصوصا زمانی‌که میدونی باید از کوچک‌ترین چیزهات مثل یک کلاه وقتی می‌شینی در نظم خاصی قرار داشته باشه؛ این خیلی کمک می‌کنه که به لحاظ روحی، جسمی و ... منظم باشی طبعا همین باعث میشه که منظم هم فکر کنی.

به نظرم باز نظم مفیده البته معتقدم که این حد از نظم میتونه دشمن خلاقیت باشه. مفهومی به اسم خلاقیت کاملا در اون شرایط غریبه بود. همه چیز از پیش تعیین شده و مشخص بود. همه کارها مطابق اصول مشخصی و کاملا به یک شیوه مشخص برای همه انجام می‌شد. این موضوع من رو به یاد نظم سازمانی می‌اندازه اما به همون اندازه برای سلایق متعدد آدم ها واقعا زجرآور بود و بعد از مدتی آدم دچار روزمرگی میشه.

همه چیز نظم داشت از اینکه چطور بند پوتین هات رو ببندی، رژه نظامی و ... . به نوعی که گاهی وقتی برای مرخصی از اون شرایط میام بیرون از اینکه یک مورد نامنظم رو می‌بینم خوشحال میشم. اما اگه آدم منظمی باشیم به نظرم نتایج مون قابل قیاس با قبل نیست؛ چون ذات انسان نظم و مرتب بودن رو دوست داره و طبیعتا همین باعث میشه تا با حس و حال خوبی آدم روزش رو شروع کنه و همیشه طبق برنامه پیشرفت کنه.

لذت می‌برم از این نظم ولی طرفدار خلاقیت و بی نظمی هم در موارد کوچکی هستم. اگه همه یکسان رفتار کنیم خب اصلا دلزدگی به وجود میاد و تنوع از بین میره.

نظم سازمانی خیلی تجربه هیجان انگیز و زیبایی بود. اینکه همه باید با هم دیگه و با نظم حرکت کنند تا لباس یکسان داشته باشند و ... . شاید هیچ جا نمی شد همچین چیزی رو تا این حد تجربه کنم. به فال نیک گرفتم اش و چیزهای زیادی ازش یاد گرفتم.

تعهد به منظم بودن خیلی می‌تونه هزینه بر باشه اما به نظرم ارزشش رو داره.

جمع بندی

راستش من که هنوز اول های راه سربازی هستم سعی میکنم نکات مثبت اش رو ببینم و تا اینجا که به نظرم از من یک رضای قوی تر، منظم‌تر، سخت‌کوش و پوست کلفت تر ساخته. اصلا نمیشه گفت که سربازی آدم رو مرد میکنه چون تغییر شخصیت به همین سادگی ها نیست اما به نظرم یک آچارکشی اساسی هست مخصوصا برای آدم هایی که قبل از خدمت خیلی زندگی رو جدی نمی‌گرفتن. به نظرم میشه به عنوان یک فرصت برای تمرین مهارت های نرمی مثل ارتباط موثر، سیستم سازی، نظم، انضباط، کارتیمی، مدیریت، اخلاق، زندگی جمعی، شبکه سازی و ... ازش استفاده کرد. این طوری سختی هاش به چشم نمیاد و البته با پیدا کردن دوستان فوق العاده این دوران هم به آدم می‌تونه با خاطرات بسیار خوش بگذره.

البته عقب افتادن از کارها و تداوم یادگیری در این دوران هم از چالش های خیلی مهمی بود که هر کسی باید برای خودش برنامه ریزی صحیحی داشته باشه؛ حتما در مقاله جداگانه به این دسته موارد می پردازم. امیدوارم تجربیاتم برای برنامه نویس ها و همه پسرهایی که میخوان برن خدمت یا در حال خدمت هستن مفید باشه.

Image placeholder

رضا دهقانی

داستان از یک hello world! ساده شروع شد، وقتی که برای اولین بار یک برنامه ساده به زبان QBasic رو به کمک کتاب برنامه نویسی به زبان کیوبیسیک نوشته (در حال تکمیل) اجرا کردم. اون لحظه احساس وصف نشدنی ای داشتم؛ فکر میکردم مثل کریستف کلمب به یک قاره ناشناخته پا گذاشتم! از اون جا بود که مسیر زندگی من عوض شد ولی برای شرایط من بدون هیچ استادی به جز گوگل بزرگوار خودآموزی اون قدرها هم ساده نبود... .

همیشه اول بودن جذابه! اولین نظر این پست رو تو بزار :)