در قسمت قبلی تجربه خودم گفتم که چطور به صورت خودآموز یکسری آموزشها در حوزه طراحی سایت دیده بودم. با اچتیامال (HTML) و سیاساس (CSS) آشنا شده بودم و به نوعی چندتا نمونهکار طراحی سایت داشتم. البته اینها صرفا تجربیات و دورههایی بود که بعدا به طور مستقیم به دردم خورد. تجربیات دیگهای که تو حوزههای ساخت سایت، فتوشاپ، تدوین، سئو و ... داشتم به طور غیر مستقیم و فقط برای اینکه بفهمم واقعا به کدوم دامین علاقه دارم به دردم خورد.
اینها گذشت و من وارد دانشگاه شدم. ترس از دوری خانواده شاید و همچنین شک دقیقا در سال آخر تحصیل و تغییر رشته به علوم تجربی و دوباره بازگشت به ریاضی و فیزیک منجر به این شد که من دانشگاه تاپی قبول نشم. خیلی خورد تو ذوقم. شاید سال دوم کنکورم روزهایی بود که تا ۱۰ ساعت هم داشتم میخوندم و تازه در روزهای آخر مطالعهام برای کنکور فهمیدم که آخ عجب اشتباهی کردم! ای کاش از همون اول با ایمان به مسیر و رشته کامپیوتر همینجوری تلاش میکردم.
این یکی از بزرگترین درسهایی بود که بعدا خیلی بهکارم اومد. بهرحال چیز زیادی رو از دست ندادم. با قدرت و خیلی خوب رشته مهندسی کامپیوتر رو شروع کردم. ترم اول شاید سختترین درسی که من نمیفهمیدمش ریاضی ۱ بود. این درس رو پاس شدم و خیالم خیلی از این بابت راحت شد. قبل از ورود به دانشگاه فکر میکردم که خدای کامپیوترم و چون از هر بخشی از دنیای کامپیوتر تجربههای اندکی داشتم؛ بتی از خودم ساخته بودم که بعد از دیدن کلی استاد و دانشجوی دیگه با دانش و تخصص عالی شکست.
چون با هدف وارد دانشگاه شده بودم؛ حتی با وجود پاندمی ۲۰۱۸ هم دیگه هدفمند تلاش میکردم. برای همین اصلا نمیتونستم با دانشجوهای بیهدف سر کنم. دوست داشتم که تو دایره افراد توانمند، کوشا و با هدف باشم. اگر غیر از این اتفاق میافتاد من طبعا نمیتونستم رشد کنم و به هدفم برسم.
اینها گذشت و همون ترم اول با امیرحسین زارعیان، یکی از بهترینهای ورودی خودم دوست شدم. چیزهای زیادی ازش یاد گرفتم و کلی با هم مجازی و حضوری در ارتباط بودیم و همچنان هستیم. همینطور که با هم ترمهای دانشگاه رو میگذروندیم در خلالش من ترم ۴ بود که دیگه از درسهای کسل کننده و تئوری دانشگاه کلافه شدهبودم و رفتم دوباره سمت مسیرهایی که هنوز دلم میخواست اونها رو تست کنم.
یکی از اونها انیمیشن سازی بود. رفتم سراغ وبینار و سمینارهایی که بود. تقریبا ترمهای اول هر سمیناری و اواخر بعضی سمینارهای مفید دانشگاه و خارج از دانشگاه (ایسمینار) رو شرکت میکردم. اما هر بار دوباره فکر ادامه همون مسیر برنامهنویسی و فیلد طراحی و توسعه وب بیشتر از قبل برام جذابتر بود.
راستی خواستم اضافه کنم که وبینارهای رایگان اصلا ارزش وقت تلف کردن رو نداره و صرفا برای شروع آشنایی با یک حوزهای شاید خوب باشه.
شروع کردم به ادامه مسیر اما انگار طراحی سایت چیزی نبود که من رو راضی کنه و رفتم سراغ عوض کردن فیلد.
همین سال بود که رفتم سراغ یادگیری بک-اند. دنبال زبان خاصی هم به صورت جدی نگشتم و اصلا شرایط بازار رو در نظر نگرفتم. صرفا به دلیل چیزی که در آموزش سون لرن شنیدهبودم مستقیم رفتم سراغ معشوقه سابقم پیاچپی (PHP) !
این شد که با یک دوره خیلی کوتاه و مفید فارسی از وب پروگ آموزش php پروژه محورشروع کردم. این پروژه انگیزهای شد برای همون آرزوی برنامهنویسی سایت خودم که سالها توی ذهنم داشتم.
با کمک این دوره و بعدا توسعه نسخه بعدی سایتم: «های رضا» با کمک لاراول چیزهای زیادی رو یاد گرفتم.
بعضی از مواقع یک انگیزه درونی خیلی کوچک بهتر از هزاران انگیزه بیرونی میتونه سوخت جت ما بشه. و کلی به رشدمون کمک کنه.
بعد از اینکه توی چند روز اون دوره رو تموم کردم متاسفانه مسیر یادگیریام همزمان با درسهای دانشگاه و بازهم به علت ترس و شک در مسیر خیلی خوب پیش نمیرفت.
اَه! تازه داشت همه چیز خوب پیش میرفت. هنوز ترم اولی بود که رفته بودم دانشگاه که این ویروس باعث شد که همه معادلات به هم بریزه. بازهم تجربیات جالبی داشتم. اما خیلی ترس و وحشت توی زندگی باعث شده بود که من نتونم پام رو بزارم بیرون.
تقریبا کاملا توی خونه بودم. باز هم خدا رو شکر کلاسهای مجازی دانشگاه و ارتباط با دوستان و هم کلاسیهام باعث شد که با امید بتونم به یادگیری و پاس کردن درسهای دانشگاه ادامه بدم. این شد که من حدود ۶ ترم رو در کنار خانواده بدون رنج دوری از شهر و البته در سختی کامل به طوریکه روزهایی بود که نمیتونستم حتی از شدت دردهای جسمی ادامه بدم. البته تمام اینها به خود فرد بستگی داره. قطعا اگر برگردم به اون شرابط خیلی شادتر و بدون هیچ ترسی زندگی میکنم.
یادمه جمله قشنگی رو اون روزها زمزمه میکردم:
هیچ ثروتی جز زندگیکردن در کار نیست!
این جمله و یکسری خودسازیها در اون شرایط باعث شد که من دوباره همه چیز رو از نو برای خودم بسازم، ارزشهای زندگی و چرایی زندگی رو مجددا برای خودم مرور کردم.
این نقطه جایی بود که دیگه درسهای دانشگاه رو با انگیزه نمیخوندم. فهمیدم که مسیر دانشگاه به مقاله و تئوریهای کامپیوتری قدیمی ختم میشه. من که علاقه به تکنولوژیهای روز دارم و یا اینکه با اون دانشی که بعد از ۳، ۴ ماه به دست میارم صرفا نمیتونم کار پژوهشی یا تجاری خاصی انجام بدم.
تنها مزیتهای دانشگاه برام دید کلی نسبت به دنیای کامپیوتر، ارتباطات خوب با اساتید و دوستان، خارج از نقطه امنم بود! همین.
همینها باعث شد که من دیگه نتونم اصلا خودم رو راضی کنم که برای ارشد بخونم. الآن به نظرم این یکی از مهلک ترین تصمیمات اشتباهی بود که اون زمان گرفتم.
راستش همیشه این دوراهی گریبانگیر من بود. انگار نمیتونستم که خوب این دو تا رو با هم پیش ببرم. از طرفی بعضی از استادها هم بودند که مستقیما ادامه تحصیل رو پیشنهاد نمیکردن و خب همین باعث شد که من به دلیل اینکه قبلا لذت برنامهنویسی و توسعه وب رو تجربه کرده بودم، ترجیح بدم که همون مسیر تکنولوژی رو ادامه بدم.
اما این موضوع همیشه به خاطر مشکلات سربازی جواب نمیده. واقعا تصمیم بزرگی هست که عواقب جبران ناپذیر زیادی رو دربرداره. من یکبار ۱۵ سالگی موقع انتخاب رشته دبیرستان، کنکور اولم که در رشته تجربی بود و بعدش هم توی دانشگاه ۳ بار به این تصمیم رسیدم و واقعا دیگه توی دانشگاه انگار فشار جامعه هم از روی دوشم برداشته شده بود؛ اینجا جایی بود که من رو به سمت بیخیال شدن درس سوق میداد.
این تصمیم رو گرفتم که با معدل بالا لیسانسم رو بگیرم و بعد در کنارش ضمن یادگیری و متخصص شدن توی حوزه کاری کار خوبی رو در این زمینه ادامه بدم.
اما چه بسا انرژی محدودی که من داشتم نمیتونه طبیعتا هر دو تا رو در حالت ابهام خیلی عالی پیش ببره.
ممنون از اینکه این مطلب رو هم خوندید. هدف از به اشتراک گذاری این سلسله مطالب انتقال تجربه است. دوست دارم کسایی که مثل من برنامه نویسی رو دوست دارن با خوندنشون حداقل چند سال جلو بیوفتن و خیلی سریع تر و ساده تر از من به هدف شون برسن.
ادامه ماجرا ادامه داره و اگه دوست دارین که اشتباهات من رو تکرار نکنین حتما قسمت بعدی رو از دست ندید. منتظر کامنتهای خوبتون هستم.
همیشه اول بودن جذابه! اولین نظر این پست رو تو بزار :)